چند روزی که گذشت
سلام گل خوشبوی زندگی من امروز میخوام برات از روز تولدت بنویسم.روز تولدت من شام سبکی پختم که شامل سوپ جو و لوبیا پلو بود و ماست و خیار و سبزی خوردن که از باغمون چیده بودیم.علی رغم تموم نگرانیم واسه کمبود جا همه به خوبی جا شدیم اسرا رو هم تو دعوت کرده بودی.وقتی که بابایی کیک رو از بازار آورد و ما تو یحچال گذاشتم تو خیلی هیجان زده بودی هی در یخچال رو باز می کردی و نیگاش میکردی هیف که اون موقع ازت عکس نگرفتم اما صحنه خیلی جالبی بود.خلاصه عموهای من و عمه لعیا اینا و نرگس و باباش اومدند بعد ازشام بلاخره لحظهایی که منتظرش بودی رسید و چراغها رو خاموش کریم و فشفشه هارو روشن کردیم و شمعهای روی کیک رو هم روشن کردیم و کیک روگذاشتیم جلوت وتو ف...
نویسنده :
رعنا
10:54